روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

+ دیروز کوثر، دوست صمیمی دبیرستانم رو دیدم به همراه پسر کوچولوی ۲ ماه اش. من و کوثر همه چیزمون تقریبا همزمان بود، عقد و عروسی و حالا نی نی هامون کمتر از یک ماه اختلاف دارن :) حرف که زیاد بود، زیاد! :)) یکی از چیزهایی که دوتایی فهمیدیم، زبان مشترک بچه ها بود‌‌، گریه های ابالفضل رو من میتونسم تشخیص بدم. حالات و صدای شیر خوردنش آشنا بود، دل‌درد های مشابه، حالتی که دوست دارن بغل بشن، ترسیدنشون و ... خلاصه فکر میکنم مادری که یه بچه بزرگ کنه، با زبون بچه ها آشنا میشه هرچند ممکنه بعدا یادش بره :)

+ و تو چه میدانی"رفلاکس" چیست؟ واقعا چه میدانی؟! سر و گردن شیر و پنیری، دم به دقیقه لباس عوض کردن و شستن، سیر نشدن کوچولو و سوزش گلوش و بی قراری، بهم خوردن زمان خواب و شیرش و ... خان هفتم، رفلاکسه. امیدوارم به زودی تموم بشه...

+ حالت دل‌درد اینه:  بچه مثل یه پرانتز باز توی خودش جمع میشه. حالت رفلاکس اینه:  مثل کمان خودش رو میکشه. خوب بود اگه جمعشون میشه این:  | خنثی... که زهی آرزوی محال :/

توی وقتای آزادِ کوتاه، انیمه سریالی میبینم. سلام زندگیِ جدیدِ انطباق یافته! :)

این آهنگم تقدیم به شما: به آرومی و ریتم روزهای آبی ارکیده :)


راستی عکس کناری، خیلی شبیه کوچولوی ماست :)

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۸/۰۹/۲۱
ارکیده ‌‌‌‌

نظرات  (۷)

عزیزم الهی که زود زود این دردا تموم بشن و روزای شیرین ترِ مادری برسن از راه . هرچند به نظر من و با اون چیزی که از مامانم دیدم ، مادر شدن قبول کردن اینه که دیگه هیچوقت خیال اسوده به خودت نبینی حتی اگه بچه هیچ مشکلی نداشته باشه ... همیشه نگرانِ پاره ی تنت بودن میشه یه تیکه از زندگیت ... 

پاسخ:
ان شالله...
مسئولیت و توجه زیادی میطلبه ولی به نظرم نیاز نیست همیشه نگران باشی... البته نمیدونم هنوز :)

+ دزیره جان، واکسن رو پرسیدم گفتن فرقی نیس بین بچه ها

چی می بینید؟:)

پاسخ:
عررض و تعظیم خدمت انیمه بین حرفه ای :)

Ore monotagari اگه درست نوشته باشم.
تا اینجاشم خیلی دوست نداشتم :)

بچه داری هر ساعتش اندازه یه زندگی داستان داره!

من این چند روز تماشاچی بودم هنگ کردم:/

پاسخ:
آخی ...
اولاش داستانش بیشتره بعدا روی روال میافته :)

:)

پاسخ:
:)
۲۲ آذر ۹۸ ، ۱۷:۳۲ نیــ روانا

عنوان رو که دیدم فکر کردم فسقلیا شروع کردن به گفتگو با همدیگه

همینقدر متوهم :دی

پاسخ:
:))))
عین تبلیغ بیسکوییت مادر؟ :)
پسر ما که همشو خواب بود، ابوالفضل چیزی هم میخواسته بگه، ایشون رادارش خاموش بوده :))
۲۳ آذر ۹۸ ، ۰۸:۴۸ حامد سپهر

یه با عجله داشتم جایی برم خواهرم بچه شو داد بهم تا پارکینگ ببرم یه لحظه دیدم لباسم کلا شیر و پنیری شد و مجبور شدم لباسمو عوض کنم و دیرم هم شد

مراحل رشد انسان چرا اینقدر سخته واقعا:))

پاسخ:
آخی... آره این چیزای پیش بینی نشده هم زیاد پیش میاد
واقعا.. :)
۲۵ آذر ۹۸ ، ۰۳:۳۲ آقای گوارا

پسر من به خداحافظ می گفت دادا و پسر برادر خانمم می گفت ساسا . هر دو هم حرف همو خوبِ خوب می فهمیدن و نیاز به ترجمه نداشتن [لبخند]

پاسخ:
:)))
همون زبان بین المللی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی