خیلی به نظر نمیومد خرسندی تهش باشه...قلبه شکسته بود.
پاسخ:
سلام
چون جریان داره... :)
ما یه طوطی داشتیم که حدود 2 ماه پیش فروختیم، از اون موقع من دائما، دائما تو فکرشم و یادم نمیره... حالا عکسی که از طوطی یا پرنده میبینم دلم میخواد داشته باشم و میدونم نمیشه. با قلبی شکسته قربون صدقه شون میرم :)
مهم ترین دلیلش واسه من این بود که به شدت توجه میخواست. باید همیشه جلوش بودم و باهاش حرف میزدم اگه میرفتم تو یه اتاق دیگه، جیغ میزد (وحشتناکه جیغاشون)، اگه هم محل نمیدادم، افسردگی میگرفت و پرهاشو میکند...!
یه جوری شده بود نمیشد از خونه برم بیرون یا به کارهای خودم برسم...
از کثیفی هم دیگه نگم. چون توی قفس نبود، پر و ... همه جا میریخت. پرده ها، فرش هم لکه شده بودن....
من خیلی دوست دارم پرنده، خیلی شیرین و دوست داشتنی ان ولی مثل یه بچه کوچیک، مراقبت و نگهداری میخوان :)
من که همینجوریشم دوس دارم، ولی اونجوریشم ندیدم، شاید اونو بیشتر دوس داشته باشم ^_^
پاسخ:
مرسی مهربون :)
خیلی وقتا خیلی حرف دارم، منظورم از اتفاقات روزمره نیست، بیشتر چیزایی که فکرمو درگیرمیکنه و یه نتیجه خوب میتونه ازشون در بیاد، ولی نمیدونم چرا نمیتونم بنویسم. نهایت واسه مهرداد تعریف میکنم...
دوست داشتم اونا رو بگم، که شاید اینجا واسه کسایی که میخونن مفیدتر باشه...