روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

آرزو

‎۹۷

در پی تغییرات اعتقادی خرده خرده ام، دارم فکر میکنم برم دنبال آرزوی بچگی هام. گیتار بیس فکر میکنم خیلی مناسبه... یعنی میشه....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۰۶
ارکیده ‌‌‌‌

نظرات  (۲۶)

چرا که نه
اگه امکانش هست برو پی شو بگیر
منم برات آرزوی موفقیت می کنم : )
پاسخ:
امکانش... خب من فرق کردم بقیه که همونن هنوز...
میدونی تو خانواده های مذهبی این چیزا یکم دور از ذهنه :)
ولی، اول با خودم کنار بیام بعد روی بقیه کار میکنم :)
چرا نشه؟
برو یه گیتار بیس بخر و شروعش کن!
پاسخ:
امید به خدا :)
سوال
گیتار بیس با گیتار فرق فوکوله؟
پاسخ:
اوهوم فرق داره
 ولی ازم نخواد که توضیح بدم چون بلد نیسم :|
راستش گوگل کردما ولی چیزی سر در نیاوردم

ولی میدونی چیه
من این گیتار سنتیا رو بیشتر می پسندم
همین گنده ها رو خخخخ

توی مسیرم یه پرده نویسی هست که گاهی اوقات گیتارم میزنه
خیلی دوست دارم برم توی مغازه شو زل بزنم به انگشتای دستشو صدا نواختنشو ببلعم ^_^
پاسخ:
تو گیتار الکترونیک صدا با یه تقویت کننده الکترونیکی، تقویت میشه و یکم صداش با اون کلاسیک ها فرق داره... خودم تو آهنگا تفاوت صداشون رو یکم متوجه‌ میشم ولی دقیق ترشو نمیدونم. تو این زمینه اطلاعات چندانی ندارم.

آخی... چه خوب :)
خیلی لذت بخشه، نواختن موسیقی. ^-^
۰۷ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۱ آنیا بلایت
حتما برو دنبالش و بعدش از لذت انجام دادنش بیا اینجا واسمون بنویس ^-^
پاسخ:
تا خدا چی بخواد :)
چرا کسایی که تو خانواده مذهبی ان قدر خانوادشون و نمیدونن:/
باید مثل من تو یه جمع لاییک بزرگ شی بعد حسرت بخوری:/
هزینه کلاس های موسیقی خیلی بالاست
اگر میخوای شروع کنی در نظر بگیر که راحت باید یکی دوملیون برای کلاس های مبتدی هزینه کنی
7سال پیش جلسه ای 20تومن بود هر جلسه هم نیم ساعت 
الان فکر میکنم هر نیم ساعت50تومن کفش باشه
جلسات اول هم نت خوانی و این چرت و پرتاست:)

پاسخ:
در مورد دو خط اول، یه عالمه نوشتم و پاک کردم. شاید نگفتنش بهتر باشه 

+ مرسی :|
:)
پاسخ:
:)
گیتار بیس:دی
با ایده ات موافقم:)
پاسخ:
^-^
۰۷ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۲۶ مریــــ ـــــم
چرا نشه
پاسخ:
مشکلات عدیده :)
برو گیتارت رو یاد بگیر واسه دل خودت بزن بچه.
کنسرت که نمی‌خوای بدی با اعتقادات چی‌کار داری. (گیتار چه ربطی به اعتقادات داره اصلا؟)
امیدوارم منم هرچه سریعتر همت کنم و برم موسیقی که می‌خوام رو یاد بگیرم.
پاسخ:
:)
ربط داره عزیزدلم. البته قبلا که نرفتم کسی منعم نکرد، خودم بودم با تمام خودم که انتخاب کردم و نرفتم. الان فرق کردم و بازم میشه در موردش فکر کرد :)
آفرین دختر خوب. همت کن :)
خب می‌دونی یکم برام غیرقابل هضم بود :| و همچنان درک نمی‌کنم :|
ولی بهرحال سعی می‌کنم درک کنم :|
موفق باشی :)
پاسخ:
اوممم... خب میدونی، من اون زمان چندتا کتاب خوندم در مورد اثرات منفی موسیقی روی ذهن انسان (غیر دینی) و شیفته سخنرانی های کسی بودم که با دلیل برام اثبات کرد انسان به موسیقی هیچ احتیاجی نداره (حجت السلام معمار منتظرین) و یه سری احکام فقهی (خرید و فروش آلات موسیقی و حرام بودن فلان موسیقی و... ) که سر‌جمع نتیجه این شد که، ۱. منصرف شدم از یادگیریش، ۲.حدود ۲-۳ سال اصلا و ابدا به هیچ آهنگی گوش ندادم. 
نمیدونم حالا واضح تر شد یا نه. اون موقع من از آرزوم گذشتم به خاطر اعتقاداتم ولی حالا خیلی چیزا برام عوض شده :)
بله بله کاملا ملتفت شدم، ممنون از توضیحاتتون :)

ببین منم گاهی خودم رو از موسیقی دور می‌کنم. حالا نه به دلایل اعتقادی اما گاهی موسیقی کمی مارو سرخوش می‌کنه و باعث می‌شه از منطق دور شیم (این کاملا یه تجربه شخصیه که لحظاتی که به یه نتیجه منطقی نیاز دارم از موسیقی فاصله می‌گیرم. و همچنین در ایام امتحانات و درس خوندن :| )
موسیقی اثرات منفی داره و اینو رد نمی‌کنم ولی خب اینم بستگی به شرایط و موقعیت داره.
گاهی تنها دوای دردمون همین موسیقیه :)) یادمه کوچیک که بودم واسه بابام یه مشکلی پیش می‌اومد به مامانم می‌گفت "حالا یه هایده بذار یادمون بره حالمون خوب شه" :)))
موسیقی گاهی مثل مشروب میتونه مارو از خود بی خود کنه :) واسه همین دین باهاش مشکل داره :)
دیدی تو مراسم سینه زنی بعضیا چطور جو گیر می‌شن خودشون رو تا مرحله خونی کردن می‌کشونن؟:| حالا مداحی همراه با موسیقی نبود مطمئن باش اینا عقلشون اینطور نمی‌پرید :|

جالا شما به جنبه‌ی هنریش فکر کن :)
پاسخ:
هوممم قبول دارم تا حدی :)

جنبه هنری! اول باید با جنبه مالیش کنار بیام :دی

هیچ چیزی غیر ممکن نیست، فقط باورش کن (: 
پاسخ:
مرسی :)
واقعا دلم میخواد راجب دوخط اول بدونم

پاسخ:
پس کاش پاک نکرده بودم :|

+ شاید بعدا در موردش یه پست نوشتم :)
بیا برو بچه دار شووو تازه میخواد بره دنبال این چیزااا:)))
لااله الا الله :)))
پاسخ:
هاهاهاها
والا :دی
یه سوال شخصی:
بنظرتون چه چیزی توی زندگیتون باعث شده اتفاقی بیفته که یه زمانی از طرف کسی که شیفته ش بودین بهتون ثابت شده موسیقی خوب نیست و احتیاجی بهش ندارین ولی الان خیلی بهش احتیاج پیدا کردین و این همه ذهنتونو درگیر کرده؟
(برا خودم میپرسم. چونکه منم الان از طرف کسی که شیفته ش هستم بهم ثابت شده به موسیقی احتیاجی ندارم. اگه میشه جواب بدین لطفا)
پاسخ:
سلام :)
الان احتیاج پیدا نکردم، همیشه عاشق موسیقی بودم و هستم ولی اون زمان قبول کردم که قید این علاقه ام رو بزنم.
این که الان چه فرقی کردم حکایتش طولانیه...
اگه بهتون ثابت شده پس طبق همین پیش برید :)
و اگه یه روزی خلاف این چیزا بهتون ثابت شد ازش برگردین
سلام
خب من آخر حرفاتو نفهمیدم یعنی چی ؟ یعنی مثلا اسلام تا امسال به من ثابت میکنه که باید از موسیقی فاصله بگیرم و سه سال دیگه بهم ثابت میکنه که به موسیقی نیاز دارم ؟ و من باید برم دنبال اونی که بهم ثابت میشه ؟ خب از کجا معلوم ده سال دیگه دوباره بهم ثابت نشه که اشتباه میکردم و بیست سال بعدش دوباره ثابت بشه که درست میکردم ؟
این ماجرای عوض شدنای ۱۸۰ درجه ایمون چیه ارکیده ؟
خود منم همین جوری ام. ولی همه ش فکر می کنم مشکل از منه . یعنی اینکه اسلام ثابته . من یه مدت حال میکنم خیلی مؤمن باشم و یه مدت دیگه دلم میخواد مؤمن نصفه نیمه باشم . بعدش هوس میکنم اصلا مؤمن نباشم و بعد دوباره یه اتفاقی تو زندگیم باعث میشه تصمیم بگیرم خیلی مؤمن بشم

من همه ش میترسم از اینکه حزب باد باشم . خیلی میترسم که تا آخر عمرم نفهمم با خودم چندچندم :/
پاسخ:
چندتا نکته:
1. اسلام اونطوری که فکر میکنی ثابت نیست! اون چیزی که ثابته یه سری اصوله ولی توی بقیه موارد و مصداق ها و ... ممکنه مراجع و فقها نظرات مختلفی داشته باشن. عجیبه، نه؟ :) این چیزیه که من بعد از یه سری دوره های اعتقادی بهش رسیدم! برداشت ها خیلی خیلی متنوع و متفاوته... پس انتظار نداشته باش فعلا و تازمان ظهور نظر اسلام یه چیز واحد باشه!

2. مشکل من این نبود که اسلام تغییر کرد، کسی که تغییر کرد من بودم! من یه سری پیش فرض هایی داشتم و اون موقع (یه دختر 12 ساله) اون توجیه ها و توضیحات برام قانع کننده بود و تا مدت ها بهشون پایبند بودم اما الان هم خودم عوض شدم هم اون اعتقادات. من الان آدم خیلی مذهبی نیستم. شاید نظر اسلام همونی باشه که قبلا برام ثابت شده ولی برای من دیگه خیلی مهم نیست

3. این چیزی که میگی اسمش حزب باد نیست. اسمش رشده، بزرگ شدنه، شک معبر خیلی خوبیه. البته اگه اصولی باشه
اگه هوس میکنی رو نمیدونم... ولی اگه شک منطقی داری و باعث میشه به هر چیزی که قبلا اعتقاد داشتی شک کنی و دوباره در موردشون جست و جو کنی، تبریک میگم! نشونه خوبیه که دچار تعصب نشدی
۱. خب تو ام داری حرف منو میزنی . میگی مراجع نظراشون عوض میکنن تااا زمان ظهور که اسلام ناب ظاهر بشه . منم همینو میگم . میگم عین مراجع که برداشتاشون متفاوته منم همینجوری ام . منتها فرق من با مراجع اینه که به میزانی که میخوام تسلیم خدا باشم فهمم رو مطابق اسلام واقعی میکنم و به مقداری که دوست دارم برم پی دلم از اسلام فاصله میگیرم . لزوما همیشه اینجوری نیست ها... ولی اغلب اوقات اینجوریه . یعنی فهمم منطبقه دلمه . همونی که بهش میگن هوای نفس :/

 ۲. آهان... منظورم از همون اولشم همین بود . من چیکار کنم الان که معتقد به اسلامم بعدا که بزرگ میشم نیام یهویی بگم که من وقتی یه دختر ۱۶ ساله بودم به اسلام پایبند بودم ولی الان دیگه برام مهم نیست. من دنبال همینم . چی شد که الان اینجوری شدی ؟ من چیکار کنم که اینجوری نشم ؟ یا اصلا نکنه باید اینجوری بشم و درستش همینه ؟

۳. این که نوشتی شک معبر خوبیه رو یادمه تو یکی از کتابای شهید مطهری خوندم . ولی بنظرم اگه از این معبر به سلامت بیرون نیایم اصلا هم خوب نیست. یعنی کسی که یه مسلمون معمولیه و هیچوقت شک نمیکنه و تا آخرش معمولی میمونه خیلی بهتر از کسیه که یه شک منطقی میکنه ولی بعد که دنبال شکشو میگیره دیگه از اسلام دور میشه . میدونی ارکیده ؟ بنظر من رشد این نیست که ما هی عوض شیم . گاهی رشد اینه که ما تو راه خدا ثابت قدم بمونیم

من خیلی میترسم
خیلی خیلی
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم :/
پاسخ:
1. من نمیگم مراجع نظرشون رو عوض میکنن. میگم نظرشون با هم فرق میکنه. حتی مراجع هم نه... همین روحانی های محل. یه مسئله رو از چند نفر بپرس، ببین چندتا جواب میگیری. حالا اینم نیست که یکی درست بگه بقیه اشتباه. منظورم اینه که نظر واحدی وجود نداره

2. نمیدونم. باید از اهل فن بپرسی... اگه راه حلی وجود داشته باشه...
ولی فکر میکنم چون وقتی سنمون میره بالا، فهم و درکمون از محیط و شرایط و به طبعش  از دین بیشتر میشه، این اتفاق گریزناپذیره! تو که نمیتونی همیشه با درک یه نوجوون دینت رو بچسبی و ذهنت رو روی همه چیزای جدیدی که میبینی و میشنوی بسته نگه داری. ناچار شک میکنی و ممکنه اعتقادتو از دست بدی

3. به نظر من کسی که شک نمیکنه اسلامش عمیق نیست. چون همونطوری که بالا گفتم، ذهن بسته ای داره
حالا که کتابای شهید مطهری رو خوندی، یه جایی میگه از این که به اسلام شبهه وارد بشه اصلا نمی ترسم و استقبال میکنم. چرا؟ چون اسلام دینیه که هرچی شبهه و ایراد بهش وارد بکنن میتونه جوابش رو بده و اینطوری دین واضح تر و شفاف تر میشه برای مردم و در واقع این خدمتیه به اسلام.
پس به نظرم نباید از شک ترسید :)
شهید مطهری واسه این از شک استقبال میکنه که شکو با معیار اسلام تطبیق میده و بعدش مسلمون تر از قبلش میشه. ولی ماها اینجوری نیستیم. ماها شکیاتمونو میبریم پیش دلمون و بعدش از اسلام فرار میکنیم
شاید جواب سوالم همین باشه . بچه که هستیم حاضریم از دلمون بگذریم . ولی بزرگ که میشیم دیگه میریم پی دلمون
من از شک نمیترسم . از این میترسم که شک رو با معیار اسلام جواب ندم و بعد بیام باافتخار بگم دیگه خیلی اسلام برام مهم نیس :/
ارکیده بنظرم کسی که یه مسلمون متعصبه با کسی که به اسم شک و تحقیق و روشنفکری از اسلام دور شده خیلی فرقی ندارن . یکیشون نسبت به عقاید خشکش متعصبه و یکیشون نسبت به دلش . یکیش افراطه و یکیش تفریط

اینکه ماها بریم تحقیق کنیم و ماحصل تحقیقامون این بشه که دیگه مسلمونی و مذهبی بودن برامون افتخار نباشه یعنی تحقیقمون مشکل داشته . یعنی شکمون رشدمون نداده . یعنی شک مقدس نداشتیم . یعنی شکمون از اون شکایی بوده که شیطون انداخته و بعدش بجای اینکه اسلام برامون حلش کنه و مسلمون تر و محکم تر و باعقیده تر از قبل شیم ، دلمون اومده اسلام رو توی زندگیمون عین نمک توی آب حل کرده و اثری ازش باقی نذاشته . یجوری که پوسته مون مسلمون و مذهبیه ولی هسته مون هیچی از اسلام نداره . حتی از غیر اسلام نداره ... یه چیز عجیب غریب میشیم. قرآن با کافرا مشکل داره . با متعصبای جاهل هم مشکل داره . ولی با کسایی که ایمان میارن و بعد ایمانشون کافر میشن خیلی خیلی خیلی مشکل داره !
من از شک نمیترسم . از این میترسم که به اسم تعصب نداشتن و به اسم تحقیق کردن به قهقهرا برم. به اینکه دیگه شبای قدر اشکی برای ریختن نداشته باشم . به اینکه بچه م از بچگیش مسلمون نباشه و هیچوقت فرصت پیدا نکنه که مسلمون بشه . چون از منی متولد شده که اسلام برام اولویت نیست
کاش اگه قراره به اسم رشد و تحقیق و دوری از تعصب از اسلام و مذهب دور شم هیچ وقت بزرگ نشم . کاش تو همین نوجوونیم بمیرم ولی با دغدغه مذهب و اسلام بمیرم .
آره
من از شک نمیترسم
از اینکه به اسم یافتن جواب شک و دوری از تعصب برم دنبال دلم و خدا رو تو زندگیم کمرنگ کنم میترسم :/
میشه ازت خواهس کنم توی ماه رمضون موقع افطارات دعام کنی که بعد هر شکی و تحقیقایی که واسه اون شک کردم ایمانم قوی تر شه؟
مرسی که جوابمو دادی
خیلی چیزا برام حل شد ارکیده جان
پاسخ:
فکر میکنم بیشتر از این که خودت سوال داشته باشی میخواستی یه چیزایی به من بگی! شما آزادی در مورد من هر برداشتی میخوای داشته باشی. بیشتر از این نمیخوام قانعت کنم.
هرچند نتیجه ای که گرفتی رو قبول ندارم ولی خواهش میکنم
موفق باشی :)
من نمی‌دونم چرا حس می‌کنم این ناشناس رو می‌شناسم :|
یکی هم تو بیان هست اینجوری با من بحث می‌کنه :|
پاسخ:
 تیک ناشناس رو برداشتم! نمیدونسم اینجوریه....
فقط میخواست به من بگه خیلی کافری و ادعای روشن فکری داری و ...
بنظرم یه آدم خیلی متعصبه که فقط اومده حرفای خودش رو اثبات کنه و بره.
اصلا بهش فکر نکن عزیزدلم.
ایشون با حرفشون داره بیشتر انسانهای دنیارو زیر سوال می‌بره و فقط خودش رو در جایگاه حق می‌بینه.
ببین رشد یعنی شکانیت، تمام فیلسوفان و دانشمندان دنیا، با اینکه از خیلی از ماها عالم‌تر بودن، باز می‌گفتن چیزی نمی‌دونیم و به دونسته‌های خودشون شک داشتن. چون می‌دونستن هرچقدر هم که بدونن باز دنیا فراتر از این حرفاست.
از جایی که شکمون شروع می‌شه، یعنی مغزمون داره بزرگ می‌شه و تشنه یادگیری بیشتر.
هرچی بیشتر بدونی یاد می‌گیری از موضع حق بجانب داری فاصله بگیری. چون با قطعیت حرف نمی‌زنی و جا برای عقاید دیگران باقی می‌ذاری. شنیدن عقاید دیگران یعنی یادگیری بیشتر. چون تو باز به مرحله‌ای نرسیدی که بتونی با قطعیت بگی فلان چیز درسته و فسار چیز اشتباه.
کسی که هنوز درگیر تعصب باشه و سعی کنه چیزی رو بهت ثابت کنه پس یعنی هنوز به اون مرحله رشد نرسیده.
پس دیگه غصه نخور و خودت رو بچالش نکش :)
پاسخ:
منم چون حس کردم خیلی حسی داره در موردش حرف میزنه و اصلا تو این وادی ها نیست دیگه باهاش بحث نکردم.
تعصب چشم و گوش آدم رو کور و کر میکنه... امیدوارم یه روزی به خودش اجازه شک و سوال رو بده و اونوقت میفهمه چه چیزای زیادی رو بدون این که دلیل منطقی داشته باشه پذیرفته و بر اساس اون ها عمل کرده...
من به حرفاش فقط لبخند زدم، چون شاید خودمم یه روزی توی همین موضع بودم... همین موضع احساس و دل :)

مرسی آیدای عزیزم که‌ همیشه حواست بهم هست :*
من روزه ام. با زبون روزه می گم که دیروز واقعنی یه سری سوال داشتم و شخصیتت و برداشتتو از زندگیت قضاوت نکردم . دیروز زیر پستت برای اولین بار به این نتیجه رسیدم که شک اگه خدا رو توی زندگیمون قوی تر کنه خوبه و اگه خدا رو کمرنگ کنه خیلی برتری خاصی نسبت به تعصب نداره . اینا رو با زبون روزه دارم مینویسم ارکیده
تو ولی منو به همین راحتی قضاوت کردی . به همین راحتی ... :/

من دوست دارم خدا رو با منطق بپذیرم . و بعدش دوست دارم خدایی رو که با منطق پذیرفتم با تعصب بندگی کنم . تعصب من مال بندگیمه و منطق و شک و شبهه ام مال اصل شناخت خدا ...
اینا رو گفتم تا بیشتر قضاوتم کنی :/ ارکیده باورم نمیشه عین آب خوردن قضاوت میکنی . این وقتی قشنگ تر میشه که انتظار داری کسی قضاوتت نکنه . ارکیده واقعن ازت شاکی ام ... ://////

@آیدا : من تا حالا یه بارم توی وبلاگت نیومدم . تو ام عین ارکیده راحت قضاوت میکنی .


منطقتون اینه؟ با همین منطق قضاوتگرانه تون اسلام و خدا رم قضاوت کردین و شناختین ؟ باعشه ... ما غیرمنطقی و متعصب ... شماها بزرگ و فهمیده و منطقی :/
من دیگه باهات حرف نمیزنم ارکیده :/

پاسخ:
سلام.
حالا که دو روز از بحثمون میگذره دوباره برگشتم و بهشون نگاه کردم.
ما قصدمون قضاوت نبود، ولی اگه سمت و سوی بحث به جایی رفت که بوی قضاوت میداد، ازت عذر میخوام و متاسفم که ناراحت شدی....
چندتا نکته رو میخوام بهت بگم:
فکر میکنم در مورد دو چیز متفاوت داریم صحبت میکنیم. یکی شک و یکی استواری در اعتقاد. میخوام بهت بگم که شک ناخواسته به وجود میاد حداقل در مورد من اینطوری بوده. مثلا حسش نیومده که شک کنم و بعد همه چیز رو ببرم زیر سوال! نه،  یه سری شرایط باعث شده اون سوالات برام پیش بیاد.. این چیزی بود که من و آیدا در موردش میگفتم. شرایط دست ما نیست و به طبعش سوالات هم... پس نمیشه ازشون فرارکرد.
ولی اون چیزی که شما در موردش نگران بودی، استواری در اعتقاده. یعنی وقتی آدم به سری چیزا اعتقاد داره، چیکار‌ کنه که ازشون برنگرده؟ درسته؟
خب در جواب این باید بگم، برای محافظت از ایمان...برای این که دلت سرد نشه... تا اونجایی که من میدونم یه سری راه کار وجود داره. مثلا: ترک گناه و مراقبت و استغفار یا شرکت توی مجالس دعا و وعظ... که باعث میشه قلبت تاریک نشه و نسبت به اعتقادات سست نشی ولی باز هم اینا جلوی ایجاد سوال رو نمیگیرن.

یه جایی توی حرفات گفتی، به بی اعتقادیمون افتخار میکنیم و این حرفا.  من به بی اعتقادی و سوال هام افتخار نمیکنم ولی به این‌که به خودم اجازه سوال میدم و اونقدر شجاعت دارم که این رو توی دلم نگه ندارم، افتخار‌ میکنم. و از این که خیلی ها جلوی ذهنشون رو میگیرن تا چیزی خلاف عقایدشون نشنون، ناراحت میشم.

و آخرین‌ نکته این که شک و سوال، فقط مال اصل خدایی خدا نیست... من بارها توی مقاطع مختلف زندگیم این ها رو برای خودم ثابت کردم. گاهی آدم به جزئیات شک‌ میکنه. به جزئیات خیلی ریز! و سوالات من توی همین دسته ست... که حتی اگه بازش کنم، شاید شمام باهام موافق باشی :)
سلام

خب اون روز منم یه کم الکی عصبانی شدم :/ ولی تعجبم از اینه که وقتی میشه این قدر خوب حرف بزنیم چرا بدبین میشیم به همدیگه و فکر میکنیم قراره از همدیگه چیزی بدزدیم . نمیدونم چرا سریع فضا رو احساسی میکنیم و زود برای همدیگه فکرای بد بد میکنیم . اگه ناشناس مینویسم واسه این نیس که بخام اذیتت کنم . چونکه حرفایی قراره بزنم که خجالت میکشم و دوست ندارم شناخته بشم . نباید درموردم فکرای بد بکنین :/

خود تو اگه زمانی که همسن من بودی یه نفر همسن الان خودت میومد و بهت صادقانه میگف من این راها رو رفتم و تو حواست باشه اگه خواستی بری از راه من نری یا مثلا میگف بیا از راه من برو ، خیلی از مشکلاتت کمتر میشد . 

بذار از خودم بگم . همین چن وقت پیش تصمیم گرفتم چادر سرم نکنم و لباسای خوشگل بپوشیدم . مشکل من از همین جزئیات شروع شد . اولش این بود که برام سوال شد حجاب فقط چادره . بعد دیدم که نه . اصلا هم نیس . خب روحیات رنگی رنگی دخترونه هم دخیل بود . می گفتم اسلام ایراد نمیگیره که . من بچه م . نباید سخت بگیرم . تازه خوبه که خوش سلیقه باشم .
میدونی ارکیده ؟ من کلی ام کتاب خوندم از شهید مطهری . اصن بخاطر رشته م مجبور بودم بخونم . من از هزارتا راه مختلف خدا و عقاید اسلامی رو میشناسم .
میدونی از کی فهمیدم مشکل دارم و دارم اشتباهی میرم ؟ وقتی که میدیدم دیگه اشکم نمیاد . وقتی که میدیدم هزارتا شمال و کیش و سفر تفریحی داریم میریم ولی یه دونه مشهدم قسمتم نمیشد . حتی مدرسه مون میبرد مشهد ولی من که شاگرد اول بودم و کلی تخفیف بهم میدادن نتونستم باهاشون برم . حتی مامانم میگف برو ولی نرفتم :/ بعد کلی وقت که با مامان بابا رفتیم مشهد هم انگار اونجا غریبه بودم . شب عید نوروز رفتیم کربلا . شب جمعه اونجا بودیم . همه میگفتن امشب همه ی همه حتی حضرت زهرا میاد حرم . هر حاجتی میخواین بیاین بگیرین و خوش بحالتون .... من سر شب رفتم هتل و اصن نفهمیدم چی شد که تا خود صبح خواب خواب بودم . حتی یه لحظه م بیدار نشدم . 
ارکیده من چند ماه بود آرامشم گرفته شده بود بدون اینکه بدونم . شبا تا صبح بیدار بودم پای سریال و آهنگ و اینستاگرام . نمازامو همینجوری رفع تکلیفی میخوندم و اصن نمیفهمیدمشون . هی نمازام یکی درمیون قضا میشد. کنارش هنوزم کتابای شهید مطهری میخوندما... ولی به چه دردم میخورد وقتی که هر روز آشفته ترم میکرد ؟ یه بار که مامان گف اسلام با این کارا مخالفه برگشتم بهش گفتم من برام خیلی مهم نیس اسلام چی میگه . (واسه همین بود که اون باری که تو گفتی خیلی واسه ت مهم نیس اسلام چی میگه یاد خودم افتادم و بهم ریختم :/ )
خلاصه چند ماهی بی چادر بودم . حجابم کامل بودا... بعدش کم کم لاکم زدم . یه کم بعدش یه براق کننده میزدم ته صورتم . یه روز تا به خودم اومدم دیدم یه پسره داره بهم متلک میندازه تو خیابون . قشنگ یادمه تو دستشویی مترو رفتم خودمو تو آینه دیدم و بغضم ترکید . من بجایی رسیده بودم که حالا موهامم دسته دسته میذاشتم بیرون و آرایشم میکردم :((((
میدونی ارکیده ؟ خیلی گشتم بفهمم چی شد که اینجوری شدم. خیلی طول کشید . آخرش فهمیدم بخاطر سریالایی بود که میدیدم . خب من دخترم . هر چی ام اون موقه ها میگفتم من رشته م فلانه و کلی شهید مطهری خوندم و عقلم بر احساساتم غالبه آخرش احساساتی میشدم . دخترم دیگه . اگه بگم امکان نداره احساساتی بشم دروغ گفتم . خود خدا ذات منو عین همه زنا و دخترا احساساتی خلق کرده بود . خلاصه الکی به خودم میگفتم من احساساتی نیسم . بعدشم سریالا رو میدیدم و همون موقه احساساتی میشدم و دلم میخواس شکل قهرماناش بشم . پراحساس و خوبی و خوشگلی و رنگی رنگی و عشق و اینا ... حتی شبا با یه عالمه احساس پای سریالا گریه میکردم . ولی صبح که میخواسم برم مدرسه جلوی آینه به خودم میگفتم دمم گرم که یه دختر قوی ام و دین و روش زندگیمو از روی احساسات و با روش مامان بابا انتخاب نکردم . هیچی دیگه ... سریالایی که از اول دبیرستان شروع کرده بودم ببینم حالا توی سوم دبیرستان آروم آروم منو عوض کرده بودن . خیلییییی عوض شده بودم . خیلییی خدا رو گم کردم . حالا ماه رمضون وسط امتحانام با خودم درگیرم :/ نمیدونم خدا منو میبخشه یا نه :((( نمیدونم چی بودم و چی شدم . از خودم بدم میاد . از سریالام بدم میاد . کاشکی خدا منو میبخشید . کاش میشد عین اون روزا شبای قدر حرم امام رضا میرفتیم... :'(

ارکیده دیگه دوست ندارم هیچی هیچی خدا رو ازم بگیره . من از یه شک ساده درباره چادر گذاشتن یا نذاشتن شروع کردم . جوابی که به شکم دادم درست بود . آره واقعن ... چادر خیلی مهم نیس ... ولی وقتی سرمو بلند کردم دیدم همین شک کوچولو منو تا کجا برد.... :(

من از شک و سوال نمیترسم . چونکه آدمو قوی میکنن . ولی از بعدش میترسم . عین اینکه انگار شک اسلحه شیطونه . میاد میگه بیا ببین این مشکلی نداره . واقعنم مشکلی نداره . بعدش ولی حواست پرت میشه و یهویی میبینی از ناکجا آباد سر درآوردی :((((
پاسخ:
سلام :)

خجالت نداره. وقتی اینقدر خوب در موردش حرف میزنی. هر جور راحتی... ولی دوست دارم بدونم دارم با کی حرف میزنم :)

حرف هات رو قبول دارم... همین قدم های کوچیک اشتباهه که ما رو از مسیرمون دور میکنه... نقطه ی مثبتِ شک و تغییری که کردی اینه که الان آگاه تر از قبل شدی و شاید حواست بیشتر به خودت هست. به فیلم و سریال هایی که میبینی و این خودش خیلی عالیه!
نمیدونم چند سالته ولی حدس میزنم 18- 19 ساله باشی... من خوب این دوران خودم رو یادمه....احساسات غلیظ، دل پاک و روحیه حساس که نسبت به چیزای خیلی کوچیک هم واکنش نشون میده. دوران قشنگیه، خودتو عذاب نده بابت گذشته و از الان حسابی استفاده کن برای ارتباط با خدا و عشق کردن باهاش. همین دلِ شکسته خودش کلید ارتباطه... مطمئنم اگه الان قسمتت بشه و بری زیارت خیلی بیشتر از قبل اشک داری و دلت مناجات میخواد :)

حسابی التماس دعا توی شب های قدر :)
یه سوال دیگه ازت دارم
ببخشین تو رو خدا :/
اینکه میگی مجالس وعظ و اینا ... یعنی مثلا اگه به چیزی شک کردیم مثلن همین جزئیات خیلی خیلی ریز میشه ببریم غیر از اینکه خودمون واسه ش جواب پیدا میکنیم ببریمش پیش یه آدمی که مطمئنه ؟ مثلن همین حجت الاسلام معمارمنتظرین که توی کامنتا نوشتی آدم مطمئنیه ؟ که بریم بهش بگیم من این شک توی جزئیات زندگیم اومده . میترسم یهویی خرابم کنه . یا مثلن بگیم بهش که چرا یهویی اینجوری میشیم توی زندگیمون ؟ میشه اینجوری کرد که دنیا و آخرت و آرامشمون از دست نره و خدا توی زندگیمون کمرنگ نشه ؟
بعدش اینکه میشه آدرسشو بهم بدی ؟ ما سمت میدون آرژانتینیم . نزدیکای مصلای امام خمینی . بزرگراه رسالت . مسجدشون خیلی دوره به ما ؟
بعدش اینکه خودت تا حالا شکاتو بردی پیششون ازشون بپرسی ؟ تجربه شو داری ؟ بنظرت خوبه که بریم پیششون باهاشون حرف بزنیم ؟

پاسخ:
حتما حتما! بهترین کار اینه که شک و سوالات رو توی دلت نگه نداری و از یه نفر بپرسی...
من اصفهانیم و آقای معمار هم همین جا هستن و قم و اصولا سرشون خیلی شلوغه :)) نمیشه پیداشون کرد.
ولی آدمای زیادی هستن که بتونی سوالاتت رو باهاشون مطرح کنی(معلم/ استاد/ حاج آقای مسجد/ مادر و پدر / و... ) در بدترین حالت که هیچ کس رو حضوری پیدا نکردی میتونی از مشاوره های دینی آنلاین یا تلفنی کمک بگیری
آره
خودمم فهمیدم یکی از دلایلی که اون مشکلات برام پیش اومد بخاطر این بود که خودم تنهایی رفتم به شکم جواب بدم . اینکه خودمو توی کتابام و سیر مطالعاتیام غرق کرده بودم باعث شد اشتباهی برم . جای یه آدم واقعی صاحب نفس توی زندگیم خالی بود که برم سراغش . 

اسم این آقای معمارمنتظرین رو هم سرچ کردم و یه سخنرانی ازش گوش دادم . چقدر حرفاش به دل آدم میشینه . چقدر لهجه شون با مزه ست . خیلی بیشتر از حاج آقا شهاب مرادی بهم جسبید .  انگار از این آدمایی ان که خیلی روی خودشون کار کردن و صاحب نفس شدن . جنس حرفاشون با همه سخنرانیایی که تا حالا گوش کرده بودم فرق داشت . 
خوش بحالت . کاش من جای تو بودم و میتونستم برم از نزدیک پای سخنرانیاشون . اصن من روز قیامت به خدا گله میکنم که چرا اینا همشهری شمان و برای ما نیستن :))) از الان گفته باشم . تک تک همشهریات که قدر این آقا رو ندونستن و ازش استفاده نکردن روز قیامت با من طرفن . حتی خودت ! =)))

ارکیده من سر موضوع چادر یاد گرفتم که با کتاب خوندن نمیشه آدم شد . فقط میشه چندتا قدم کوچیک برداشت که گاهی این قدم ها اگه یه کم کج باشن چن سال بعد خودشونو نشون میدن . ولی اون موقع دیگه یه عالمه غرق شدیم :/
شهید مطهری یه جایی به این مضمون میگفت که حقیقت عین براده های آهنه . آدمی که خودش تنهایی دنبال حقیقته عین کسیه که داره از لابلای یه عالمه خاک و شن و ماسه با دستش یکی یکی دونه های براده آهنو جمع میکنه . وجود یه آدم راه بلد راه رفته توی زندگیت عین یه آهنربا میمونه که میگیری روی خاکها و براده ها رو به سرعت جمع میکنی ...
چقدرم آهنربای شما اصفهانیا قویه . خوش بحالتون که آقای معمار منتظرین دارید . حرومتون باشه :/
اصن من یه شوهر اصفهانی موخام :خجالت
:)))))
پاسخ:
آقای معمار بیشتر محققن و کمتر منبر میرن. همینطور بیشتر قمن تا اصفهان... کلا غصه نخور. ماهم زیاد نداریم :))
بعدم تهران که کم سخنران معروف و خوب نداره! خدا جای شکایت براتون نذاشته :)
اینقدر نق نزن :|
ما به "ناشناس" ها شوهر نمیدیم :دی باید شناس بشن تا بعدد... :دی

سخنرانی هاشونو بگیر... یه سلسه سخنرانی دارن در مورد شرح زیارت جامعه کبیره. البته خیلی مفصل و زیاده ولی میشه به مرور و کم کم گوش داد 

+ پست آخرم رو دیدی در مورد اقبال و ادبار؟ به دردت میخوره... خصوصا لینکی که توی جواب کامنت مریم گذاشتم
آره تهرانم هست . ولی انگار آقای معمارمنتظرین یه چیز دیگه بود :(
سخنرانی ای که گوش کردم درباره توکل بود . از همون جامعه کبیره که میگی. انگار دونه دونه خدا رو میچید و میذاشت توی قلبم :)
یه دوست اصفهانی دارم . الان باهاش حرف میزدم . میگفت آقای معمارمنتظرین هر هفته پنجشنبه جمعه ها بعد نماز مغرب براتون سخنرانی داره :/ تازه میگفت ماه رمضونی غیر از جمعه ها هر روز بعد نماز صبح و هر روز بعد نماز ظهر دو تا سخنرانی جداگونه داره . جمعه هام عصرا فقط سخنرانی داره . یعنی نزدیک ۶۰ تا سخنرانی تو ماه رمضون براتون میکنه :/ بعد تازه گفت شبای قدرم میرن اونجا :((
اصن دارم میترکم از حسودی =)))
تازه شم دوستم برام شوهر اصفهانی پیدا میکنه . پس ناشناس میمونم همچنان 😜 اصن آقای معمارمنتظرین توی سخنرانیشون گفتن دست دلتونو جلوی خلق دراز نکنین و از خود خدا بخواین . خدایا ! آقای معمارمنتظرین پسر یا پسر برادر یا پسر خواهر ندارن ؟ :خجالت :حیا :)))

+ آره اقبال و ادبارو خوندم . ولی دلم میخواد بیشتر بشنوم تا اینکه بخونم . آقای معمارمنتظرین در این باره سخنرانی ندارن ؟
پاسخ:
چقدرم پیگیر! 

+ نه :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">