سال نو، رنگ نو
۹۴
امسال خونه تکونی، رنگ دیگه ای داشت واسم...
به وسایلی نگاه میکنم که خیلی ساله باهامن، تخت، کمد و دکور کوچیک و دوست داشتنی که هر سال نزدیکای عید چیدمانش رو عوض میکردم؛ سال هاست که با همشون خاطره دارم. بچگی های من توی این اتاق طی شد و بازی هام توی این حیاط. دلم تنگ میشه برای فرشِ قرمز و کهنه ای که همیشه خرت و پرتامو روش پهن میکردم، دلم تنگ میشه برای گذاشتن ِجعبه ی کفشِ عید زیر تخت خواب و بارها ست کردن لباسای نو...
امسال، آخرین خونه تکونیِ این خونه ی قدیمی بود واسه من، با همه ی خاطراتش، با همه ی شیرینی هاش...
به اندازه ی قد کشیدن درخت گردو و بار دادن های ریز ریزش، منم بزرگ شدم، عوض شدم! اون قدر که چند روزه محو چهره ی عوض شده ی خودمم. شخصیتی که خیلی فاصله گرفته با نوجوون سال های قبل...
کی اینقدر عوض شدم ؟ کی شروع کردم به داشتن دغدغه ی آدم بزرگ ها...؟ نمیدونم...
سال نو میشه، رنگ نو میشه، آدم هم...
۹۴/۱۲/۲۴