خاص ِخودم
۹۴
همه ی ما یه وقتایی رو لازم داریم تا تنها باشیم، خلوت کنیم و شاید هم کمی گریه...
تا حالا ندیده بودم یا بهتر بگم، اونقدر غرق خودم و کارهام بودم که متوجه نشدم، چقدر مادرم خودش رو وقف ما کرده. چقدر وقتش رو برای من گذاشته و میذاره. هیچ وقت ندیدم چقدر مادرم احتیاج داره که به کارهایی که دوست داره برسه.
گاهی اینقدر درگیر خودم و حال و هوام بودم که نفهمیدم بقیه چی میخوان و به چه چیزی احتیاج دارن، فقط به این فکر کردم که "من الان، اینو می خوام و این حالمو بهتر می کنه..."
همیشه آرزو می کردم کسی رو داشته باشم که هروقت و هرجا که باشه، بتونه برام وقت بذاره، اما هیچ وقت به این فکر نکردم که خودم برای آدم های اطرافم آیا چنین کسی هستم؟
بیاین از خودمون شروع کنیم تغییرو، بیاین بشیم اون کسی که همیشه آرزوشو داریم...
بیاین دست مادرمون رو ببوسیم، بذاریم روی چشممون و بگیم ببخشید که تمام این سال ها چروکای دستت رو ندیدم.
بیاین از دل همسرمون در بیاریم، خودخواهیمونو....
بیاین...بیاین بشیم یه آدم دیگه...
باید دوباره شروع کرد...
۹۴/۱۱/۰۶
ن