اولین بار تو را در ته فنجان دیدم
فالِ من بودی و چون ماه، درخشان دیدم
بعد یک عمر که طی گشته به دلتنگی ها
گوئیا آنچه دلم خواسته بود آن دیدم
کافه و پنجره ای باز و نسیمی دلچسب
در خیالم سرِ زلفِ تو پریشان دیدم
موج میزد نگهت بر دلم از سمتِ افق
چشم های تو چو دریای خروشان دیدم
می تراوید ز اجزاء وجودم همه شعر
قهوه ی چشمِ تو را مست و غزلخوان دیدم
بودی اندر کف و گویی که جهان از من بود
خویش را پیشِ تو سرگشته و حیران دیدم
آمدی پای نهادی به کویرِ دلِ من
و به یُمنِ قَدمت بارشِ باران دیدم
تو همان نقطه ی اوجِ همه آمالِ منی
که بسی در پیِ تو، من غم دوران دیدم
تو به هر بیتِ دلم شاه نشینِ غزلی
که تو را مطلعِ هر شعر، به دیوان دیدم
دل به دریا زده ام، باش و مگو از رفتن
که پی ساحلِ تو، هجمه ی طوفان دیدم
مهدی امیری
پ.ن:تو همان نقطه ی اوج همه آمال منی، لیله ارغائب، چه آرزو کنم غیر از تو ...؟ :)