روزهای رنگی ارکیده

روزهای رنگی ارکیده

دائما یکسان نباشد حال دوران...غم مخور! :)

بایگانی

اینم یکی دیگه از شعرایی که خیلی دوست دارم

تا این فکر که نکنه من عاشقم به ذهنتون خطور نکرده می خوام به طور رسمی اعلام کنم که به هیچ وجه بنده عاشق و ... نیستم اینو را می گم چون وقتی دفتر شعرام را به یکی نشون دادم بنده ی خدا فکر کرد مجنون شدم و بدنبال این بود که لیلی را پیدا کنه حالا هرچی از من اصرار که بابا خبری از عشق و عاشقی نیست! به خرج ایشون نرفت که نرفت و خلاصه یه ماجرایی شد

خوب این مقدمه بود برای شعر آقای شفیعی کدکنی

دارم سخنی با تو گفتن نتوانم                   این درد نهانسوز نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت          من مست چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه         گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار          گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شبها          چون شمع سحر یک مژه خفتن  نتوانم

فریاد ز بی مهریت ای گل که در این باغ     چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم

ای چشم سخنگو تو بشنو ز نگاهم           دارم سخنی با تو گفتن نتوانم

| چهارشنبه ۱۳ بهمن۱۳۸۹ | | ارکیده
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۱/۱۲
ارکیده ‌‌‌‌

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">