یه فیلم دیگه... یه بی خوابی دیگه....
حس میکنم قلبم فشرده شده...
خب ... سری فیلم هری پاتر تموم شد و نگم چقدر چقدر عالی بود!
من همش به این فکر میکنم که رولینگ چجور ذهنی داره که تونسته این همه اتفاقات و ماجرا ها رو تصور کنه؟! این حجم از خلاقیت برام عجیبه!
+ کتاب هاش رو حتما توی یه موقعیت مناسب میخونم ان شاءالله :)
++ اینقدر که این سری فیلم خوب بود، میخوام سه گانه ماتریکس رو یبار با دقت ببینم و جنگ ستارگان رو تموم کنم، بعدشم... یه سریال کره ای! :| حسن ختامی بر تمام سری های قبلی :دی
شبی که فیلم ترسناک دیدی، با همه شب های قبل و بعدش فرق داره!
مهم نیست چقدر به خودم بگم همه ی اینا فیلمه، ذهنم ادامه شو خیلی وحشتناک تر میسازه... دیشب پلک بهم نذاشتم! اگه هم گذاشته باشم یه لحظه فکرش رهام نکرد :/
پ.ن: فیلم رو پیشنهاد نمیکنم، اصلا جالب نبود.
مریم جان پیشنهاد فیلمی رو داد که خیلی به دلم نشست. توضیحات خودش رو میذارم و پیشنهاد میکنم ببینید. دیالوگ های قشنگی داره :)
"بعضی وقتا دنبال یه چیزایی میگردی که حتی نمیدونی چیه! مثل اسم فیلمی که فقط یه دیالوگش رو توی یک آهنگ شنیدی! بدون هیچ نشونی ای!تمام وقتت رو میذاری تا فکر کنی اون چه اسمی میتونه داشته باشه؛ چه چیزی میتونه بیش از حد شیرین باشه؟ اینکه اسمشو پیدا کنی! و چی خیلی شیرین تره؟ که اون فیلم ارزش اون همه وقت صرف کردن برای پیدا کردنش رو داشته باشه! ما آدما اصولا برای اشخاص نامه مینویسیم اما سوال اینجاست که چرا برای «چیزها» نامه ننویسیم؟ منظورم
«عشق»، «زمان» و «مرگ»ـه!
شاید گرفتن جواب از این سه چیز غیرممکن بنظر بیاد اما چی میشه اگر اون سه چیز این نامه ها رو بخونن و در حالی که روی مرز واقعیت و رویا هستن وارد زندگیتون بشن و نظرتون رو تغییر بدن..؟"
پ.ن: مریم! فقط اون متنی که بعد کپی متنت، ظاهر میشه :| :))